25
جمعه, ۲۲ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۴۳ ق.ظ
سلاااام
دلم واسه نوشتن حسابی تنگ شده... چرا نمینویسم؟!؟ نمیدونم.....
تو این مدت اتفاق خاصی نیافتاده! من و جانان خوبیم... گاهی دعوا و بحث و گاهی قربون صدقه.... مثل همه ی زوج ها....
دیروز واسه اولین بار نهار رفتم خونشون... مامانش بنده خدا حسابی زحمت کشیده بود... دستپختشم خداییش خوب بود
جانان خودشم حساااابی حواسش به من بود...
بعد من وقتی رسیدم خونه کلی گریه کردم! چون وقتی همه چی خیلی خوبه می ترسم!
از اینکه تموم شه و دیگه این حس رو نداشته باشم می ترسم....
دلم میخواد یه پست طولانی بنویسم ولی واقعا نمیدونم چی بگم :-)))
۹۴/۰۸/۲۲