You are my once upon a time

خاطرات من و جانان

You are my once upon a time

خاطرات من و جانان

آخرین مطالب
  • ۹۶/۰۵/۲۷
    55
  • ۹۶/۰۲/۲۸
    54
  • ۹۶/۰۲/۲۶
    53
  • ۹۶/۰۲/۱۶
    52
  • ۹۶/۰۲/۱۵
    51
  • ۹۶/۰۲/۰۲
    50
  • ۹۶/۰۱/۲۷
    49
  • ۹۶/۰۱/۲۴
    48
  • ۹۶/۰۱/۲۱
    47
  • ۹۶/۰۱/۱۹
    46

5

پنجشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۴، ۰۱:۵۹ ب.ظ

دیشب آخر شب بهش زنگ زدم و گفتم حرفای پست قبلو!

آرومم کرد... گفت تو همه رابطه ها اینا هست... گفت مشکلات و بحثامون جدیه چون موضوع جدیه...



بعد خداحافظی یه اسمس زد و گفت یه چیزی هست که اگه نگم تو دلم میمونه و اینکه کار دیروزت به شدت زشت بود!

میدونستم ناراحت شده ولی به خودم حق دادم... واسش قسم خوردم که اینکارو کردم که بعدا بتونم بیشتر خوشحالش کنم!


بعدش کلی کیف کردم از این حرکتش... اینکه داره سعی میکنه مشکلات رو بگه و تو دلش نگه نداره عاااالیه....



امیدوارم این 2 هفته به خوبی و خوشی تموم شه و بالاخره نامزد کنیم...


الان مامان بابا رفتن چهلم مادرشوهر خواهر بزرگه... شنبه هم به امید خدا یه نی نی به جمع خانوادمون اضافه میشه...

خدایا خودت حسابی هوامونو داشته باش....

۹۴/۰۶/۲۶
نسیم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی