یکشنبه 29 شهریور:
صبح جانان رفت کلی پرس و جو کرد واسه محرمیت یا عقد بدون شناسنامه ولی همه جا بهش گفتن که عملی نیست!
واسه همین این قضیه کنسل شد!
عصر خواهرم و نی نی از بیمارستان مرخص شدن و رفتیم خونه :-)
دیگه اتفاق خاصی نیافتاد!
دوشنبه 30 شهریور:
صبح تا عصر خونه خواهرم بودم و عصر با جانان رفتیم بیرون
یکم تو خیابونا چرخیدیم و بعد من رفتم دو تا چیزبرگر خیلیییی خوشمزه خریدم و زدیم به بدن :-)))
باهام قهر کرده بود که خونه تنهام و نمیذارم بیاد پیشم و من مجبورش کردم آشتی کنه :-))))
شب خیلی دیرش شده بود واسه همین یه کوچولو تو حیاط خونه ما باهم بودیم و بعد رفت....
اون شب رویایی تموم شد... هنوزم از یادآوریش لبخند میاد رو لبم :-)
سه شنبه 31 شهریور:
روز تولد شناسنامه ای جانان :-)
از صبح کلی برنامه ریزی کردم واسه شب...
بخاطر مهمونی خواهرم داشت همه چی خراب میشد ولی زود جمع و جورش کردم و یه شب پرفکت رو باهم داشتیم...
آهنگ تولد و کیک و شمع و شام و ... همه چی عااااالی بود....
پارسال روز تولدش بهش گفتم قول میدی هیچوقت تنهام نذاری؟ گفت قول میدم ولی من 1% هم باور نکردم...
امسال براش یادآوری کردم و گفت : دیدی چه خوش قولم :-)))
خدایا ممنونتم....
چهارشنبه 1 مهر:
اولین خرید دوتایی... باهم رفتیم واسه لباس نامزدی پارچه خریدیم...
بعد از کلی درگیری با خودم به این نتیجه رسیدم که اون لباس قبلی که دادم به خیاط خیلی مجلسیه و ترجیح دادم یه کت و دامن ساده بپوشم
واسه همین دوباره پارچه خریدم و دادم یه خیاط دیگه
هرچند بعد خرید مامان به شدت زد تو ذوقم و گفت خریدت افتضاح بوده ولی شب خوبی بود....