امروز اولین پنج شنبه ایه که من و جانان نامزدیم :-)
هفته پیش مثل الان وحشتناک استرس داشتم... خداروشکر که همه چی خوب تموم شد...
جانان واسم سنگ تموم گذاشت....
چهارشنبه که با مامانش اومدن خونمون واسه تعیین مهریه و تاریخ عروسی داشتم از استرس میمردم!
مهریه منم مثل خواهرام شد :-) وقتی مامانش گفتن داشتم پرواز میکردم از خوشحالی....
جانان بخاطر من پا گذاشت رو غرورش... آخه همه تو فامیلشون میدونستن که جانان با مهریه زیاد مخالفه ولی با این وجود منو خوشحال کرد و مهریه همون شد که من میخواستم...
فرداش که پنج شنبه و شب عید غدیر بود مراسم نامزدی و بله برون بود...
از استرس چند بار گریه کردم و تجدید آرایش...
ولی خدارو هزار مرتبه شکر همه چی پرفکت بود....
جانان بازم واسم سنگ تموم گذاشته بود... اینقدر همه چی کامل و زیبا و شیک بود که واقعا برام رویایی بود...
یعنی دقیقا همون چیزی بود که همیشه آرزوشو داشتم.... مگه بهتر از اینم میشه؟
آخر شب وقتی نامزدی تموم شد اومدم اتاقم... حدود نیم ساعت همینطوری رو تختم نشستم... به خودم نگاه کردم.... به حلقه دست چپم... باورم نمیشد....
هنوزم با جانان از هم میپرسیم یعنی واقعا ما رسما نامزدیم؟ هیچکدوم باورمون نشده....
هر حس خوبی که دارم... هر لحظه ای که شادی قلبمو پر میکنه....
فقط و فقط میگم خدایا همه دخترایی که دلشون میخواد این لحظه هارو تجربه کنن...
خدا حواسش به آرزوهای همه ی ما هست.... خدا خیلییییی بزرگتر از دردهای ماست....