آخرین شب آبان...
روزهای آخر آبان واقعا برام سخت گذشت....
فشار و استرس پایان نامه و نبودن استاد راهنما از یه طرف و ضربه خوردن از یکی از نزدیکترین آدمای اطرافم یعنی خواهرم از طرف دیگه باعث شد تا بدترین روزها رو تجربه کنم...
اما من قوی ام... قوی تر از همیشه... من دیگه تنها نیستم....
یه نفر رو دارم که کنارمه... به اندازه من غصه همه چی رو میخوره....
اگه هرروز هم خدارو شکر کنم بابت داشتنش بازم کمه....
حدودا 20 روز دیگه مونده تا کم کم کارای خرید جهیزیه و عروسی رو شروع کنیم!
از فردا باید خیلی خیلی جدی تر شروع به نوشتن پایان نامه کنم! چون تا اونموقع باید تموم شه....
برام دعا کنین... که همه چی کم کم درست شه....