You are my once upon a time

خاطرات من و جانان

You are my once upon a time

خاطرات من و جانان

آخرین مطالب
  • ۹۶/۰۵/۲۷
    55
  • ۹۶/۰۲/۲۸
    54
  • ۹۶/۰۲/۲۶
    53
  • ۹۶/۰۲/۱۶
    52
  • ۹۶/۰۲/۱۵
    51
  • ۹۶/۰۲/۰۲
    50
  • ۹۶/۰۱/۲۷
    49
  • ۹۶/۰۱/۲۴
    48
  • ۹۶/۰۱/۲۱
    47
  • ۹۶/۰۱/۱۹
    46

48

پنجشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۶، ۱۲:۰۰ ب.ظ

کادو روز مرد همون شد! عوضش نکرد! رفتیم مغازش واسه کفش ولی گفت همون خوبه...


واسه بابا هم یه پیراهم و یه جعبه شکلات خریدیم!


صبح سه شنبه که عید بود و تعطیل بود به اصرار مادرشوهر رفتیم باغ خواهرش اینا که کلی واسمون تعریف کرده بود!!!

جای خیلییی معمولی ای بود و مادرشوهرمم خورد تو ذوقش :-))) ولی من خیلی خوب رفتار کردم و گفتم نههه خیلی هم خوبه و سعی کردم بهمون خوش بگذره!!!

خلاصه چون روز پدر بود رفتیم مزار پدرشوهر و من واسه اولین بار سر مزارش گریه کردم...

الهی بگردم واسه جانان... تمام مسیر ریز ریز اشک ریخت و من قلبم آتیش میگرفت از اشکاش....


شب هم رفتیم خونه مامان بابا و کادو بابا رو دادیم! خواهرزاده تپلی منم اونجا بود و حسابی چلوندمش :-*

واقعا از ته ته قلبم این بچه رو دوس دارم! خودشو واسم لوس میکنه و خیلیییییم عزیزه :-* خدا حفظش کنه :-*


دیگه اتفاق خاصی نیافتاده! برم نهار درست کنم که ظهر شد و من هنوز هیچکاری نکردم :-/

۹۶/۰۱/۲۴
نسیم