48
کادو روز مرد همون شد! عوضش نکرد! رفتیم مغازش واسه کفش ولی گفت همون خوبه...
واسه بابا هم یه پیراهم و یه جعبه شکلات خریدیم!
صبح سه شنبه که عید بود و تعطیل بود به اصرار مادرشوهر رفتیم باغ خواهرش اینا که کلی واسمون تعریف کرده بود!!!
جای خیلییی معمولی ای بود و مادرشوهرمم خورد تو ذوقش :-))) ولی من خیلی خوب رفتار کردم و گفتم نههه خیلی هم خوبه و سعی کردم بهمون خوش بگذره!!!
خلاصه چون روز پدر بود رفتیم مزار پدرشوهر و من واسه اولین بار سر مزارش گریه کردم...
الهی بگردم واسه جانان... تمام مسیر ریز ریز اشک ریخت و من قلبم آتیش میگرفت از اشکاش....
شب هم رفتیم خونه مامان بابا و کادو بابا رو دادیم! خواهرزاده تپلی منم اونجا بود و حسابی چلوندمش :-*
واقعا از ته ته قلبم این بچه رو دوس دارم! خودشو واسم لوس میکنه و خیلیییییم عزیزه :-* خدا حفظش کنه :-*
دیگه اتفاق خاصی نیافتاده! برم نهار درست کنم که ظهر شد و من هنوز هیچکاری نکردم :-/