You are my once upon a time

خاطرات من و جانان

You are my once upon a time

خاطرات من و جانان

آخرین مطالب
  • ۹۶/۰۵/۲۷
    55
  • ۹۶/۰۲/۲۸
    54
  • ۹۶/۰۲/۲۶
    53
  • ۹۶/۰۲/۱۶
    52
  • ۹۶/۰۲/۱۵
    51
  • ۹۶/۰۲/۰۲
    50
  • ۹۶/۰۱/۲۷
    49
  • ۹۶/۰۱/۲۴
    48
  • ۹۶/۰۱/۲۱
    47
  • ۹۶/۰۱/۱۹
    46

۹ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

خب امروز دومین روزی بود که رفتم کلاس plc فنی و حرفه ای!!! هر روز 8-12 باید برم و مدتش حدود 3 ماهه!!!

معلوم نیس برم! یعنی امیدوارم که کار جور شه و نرم :-))  برادرشوهر داره با واسطه هایی که داره یه کارایی میکنه و امیدواریم که اوکی شه!


فردا کلی مهمون دارم!!! همه فامیل شوهر فردا میان خونمون واسه بازدید عید! اولین مهمونیه و باااااید عاااالی برگزار شه...


خبر دیگه ای نیست... زندگی به شددددت در جریانه :-/

۲۷ فروردين ۹۶ ، ۱۳:۵۱
نسیم

کادو روز مرد همون شد! عوضش نکرد! رفتیم مغازش واسه کفش ولی گفت همون خوبه...


واسه بابا هم یه پیراهم و یه جعبه شکلات خریدیم!


صبح سه شنبه که عید بود و تعطیل بود به اصرار مادرشوهر رفتیم باغ خواهرش اینا که کلی واسمون تعریف کرده بود!!!

جای خیلییی معمولی ای بود و مادرشوهرمم خورد تو ذوقش :-))) ولی من خیلی خوب رفتار کردم و گفتم نههه خیلی هم خوبه و سعی کردم بهمون خوش بگذره!!!

خلاصه چون روز پدر بود رفتیم مزار پدرشوهر و من واسه اولین بار سر مزارش گریه کردم...

الهی بگردم واسه جانان... تمام مسیر ریز ریز اشک ریخت و من قلبم آتیش میگرفت از اشکاش....


شب هم رفتیم خونه مامان بابا و کادو بابا رو دادیم! خواهرزاده تپلی منم اونجا بود و حسابی چلوندمش :-*

واقعا از ته ته قلبم این بچه رو دوس دارم! خودشو واسم لوس میکنه و خیلیییییم عزیزه :-* خدا حفظش کنه :-*


دیگه اتفاق خاصی نیافتاده! برم نهار درست کنم که ظهر شد و من هنوز هیچکاری نکردم :-/

۲۴ فروردين ۹۶ ، ۱۲:۰۰
نسیم
کادو روز مرد براش یه کمربند چرم مشهد خریدم! میخواستم پیراهن هم بخرم ولی اونی که میخواست گیرم نیومد.

نشد سورپرایزش کنم! رفتم دانشگاه دنبالش و اتفاقی کادومو دید :-(

حالا میخوام برم عوضش کنم و به جاش براش کفش بخرم!

واسه بابام هم هنوز هیچی نخریدم! امروز عصر میریم بیرون که بخریم.


دیگه هیچ خبر خاصی نیست... من همچنان دنبال کارم و هیچی که هیچی.... واقعا دیگه دارم ناامید میشم....
۰ نظر ۲۱ فروردين ۹۶ ، ۱۳:۱۷
نسیم

خب خداروشکر از دعوای قبلی تا الان زندگی بسیاااار عاشقانه داره جلو میره :-)))

کلا خیلی بهتر شدیم... مخصوصا جانان... خیلی تلاش میکنه...

مواظبه رفتاراش هست... بیشتر محبت میکنه... و از همه مهم تر حرفاشو میزنه... کلا راضیم ازش فعلا :-)))


پنجشنبه رفتیم سینما. خوب بد جلف

خوب بود! خندیدیم... خیلی وقت بود که نرفته بودم سینما و بخندم! فیلمای کمدی ایرانی همیشه چرتن! ولی این خوب بود...


شروع کردم به نوشتن یه مقاله و بااااید تا 2شنبه تمومش کنم! خدا به خیر بگذرونه :-/

۱۹ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۵۵
نسیم

12 فروردین سر یه موضوع مسخره دعوامون شد!!!


من همیشه لباسای تمیز جانان رو مرتب میکنم و میذارم تو کمدش! بعضی وقتا هم حالشو ندارم و همینجوری میریزمشون!

ایندفعه هم ریخته بودم و خودش نشسته بود مرتب میکرد! بهش گفتم بذار بیام برات مرتب کنم! گفت اگه میخواستی بکنی تا الان کرده بودی!


منم منفجر شدم و لباسای تو دستم رو پرت کردم و قهرررررررررر


تا شب منتظر منت کشی بودم و خبری نشد!!! پا شد رفت بیرون و تا دیروقت نیومد!!!!

وقتی هم اومد سگگگگگگ

هرکاری کردم فایده ای نداشت...


ما 30 اسفند باهم حرف زدیم و گفته بود که از قهر بچه گانه بدش میاد و حالا شاکی بود!!!

گریه کردم یه عاااااالمه در حدی که نفسم بالا نمیومد ولی اصلا تحویلم نگرفت...


خلاصه التماسش کردم و کوتاه اومد! ولی حال جفتمون خراب بود...

فرداش در موردش حرف زدیم و حلش کردیم قضیه رو ولی خیلی شب سختی بود...


وقتی حرف میزدیم گفت میدونی من تحمل یه قطره اشکتو نداشتم و اینطوری گریه میکردی و هیچ حسی نداشتم...

گفت تحملش تموم شده... راستش از حرفاش ترسیدم...


فعلا که اوضاعمون خوبه ولی اعصاب هیچکدوممون تحمل یه دعوای دیگه رو نداره...

زندگی مشترکی که نوسانهاش کنترل شده باشه خیلی سخته.... خیلییییییییی

۱۵ فروردين ۹۶ ، ۱۸:۲۸
نسیم

و بالاخره مهمون بازیای ما تموم شد و اولین روز استراحت مطلق فرا رسید :-))))


طبق معمول روزای تعطیل جانان با یه آهنگ سنتی پشت لپ تاپه و منم وسط خونه ولو شدم و فایلای لپ تاپم رو مرتب میکنم :-)


دلم یه سریال خووووب میخواد... پیشنهادی ندارین؟

۱۱ فروردين ۹۶ ، ۱۳:۵۶
نسیم

دو شب پیش رفتیم عیددیدنی خونه دوست خانوادگی جانان که بهش میگه خاله!

یه خانوم و آقای حدود 60 ساله که بچه دار نشدن و همچنان عاشقانه زندگی میکنن!

این خانوم کلا از اون شخصیتای باحال روزگاره... تو عروسی ما هم نقش فعالی داشت و کلا وسط مجلس بود :-))))

خلاصه رفتیم خونشون و حسابی خوش گذشت... کلی خاطره خنده دار و قاعدتا بی ادبانه تعریف کرد :-)))))

وسط حرفاش به جانان میگه خب پسر خوب تو که این دخترو میخواستی چرا الکی مارو کشوندی خواستگاری خونه مردم؟!؟!؟ :-)))

اومدیم خونه و من قضیه رو از جانان پرسیدم! خیلی خوشم اومد که کاملا اوکی برام تعریف کرد! البته قضیه مال 3 سال پیشه و زمانی که اوایل دوستی ما بود :-) ولی خیلی حس خوبیه که منو انتخاب کرد :-)) کلا از اینکه تورش کردم راضیم :-))))) 


و اما دیروز یه روز فوق العاده بود....

خاله جانان یه مهمونی داشت که ما نمیخواستیم بریم ولی مامان جانان میخواست بره! تو باغ خارج شهر بود و باید میرسوندیمش!

مدت زمان مهمونی هم من و جانان رفتیم یه باغ رستوران نشستیم و شام خوردیم... خیلییییی به یاد ایام دوستی خوش گذشت...


دلم میخواد خاطره های اینطوری زیاد باشه تو زندگیمون... دلم میخواد زندگیمون شااااد باشه...

با مشکلات این روزا کار سختیه ولی شدنیه :-)

۰۸ فروردين ۹۶ ، ۱۴:۰۳
نسیم

کامنت :-)

۰ نظر ۰۸ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۰۰
نسیم

سال 95 تموم شد و امروز اولین شروع هفته از سال 96

عید همگی مبارک باشه... ایشالا واسه هممون سال خوبی باشه...



من و جانان چند روز قبل تحویل سال دو سه ساعتی باهم حرف زدیم و از این 6 ماه نتیجه گیری کردیم...


من به سال 96 خیلی امیدوارم...


میخوام امسال برای زندگی شخصی خودم بیشتر تلاش کنم! امیدی به دکترا قبول شدن ندارم! مگه اینکه سازمان سنجش اشتباه کنه :-))))

ولی دنبال کارم! هرچند که پارسال از کار پیدا کردن کاملا ناامید شدم ولی امسال بازم میگردم...


میخوام چند تا دوره فنی و حرفه ای بگذرونم و مدرکشون رو بگیرم! یه مدرک زبان هم باید بگیرم!

خلاصه کلی برنامه دارم... ایشالا که بتونم همه رو تیک بزنم و انجام بدم!


زندگی دونفرمون هم باید تغییر کنه... تو این چند روز اول سال که نشد ولی خیلیییی بیشتر باید تلاش کنیم...

من خیلی بهانه گیر شدم و همین باعث کلی مشکل تو زندگیمون شده...

باید سعی کنم که تغییر کنه!


فعلا همینا... عید خوش میگذره؟

۰۵ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۳۹
نسیم