موهامو دودی زیتونی کردم و بسیارررر راضیم... واقعا رنگ شیکی دراومد...
امروز یه لست خرید طولانی نوشتیم و با جانان داریم میریم پیش به سوی خالی کردن کارتای بانکی :-)))))
فقط 2 روز از سال 95 مونده... چقدر زود گذشت....
موهامو دودی زیتونی کردم و بسیارررر راضیم... واقعا رنگ شیکی دراومد...
امروز یه لست خرید طولانی نوشتیم و با جانان داریم میریم پیش به سوی خالی کردن کارتای بانکی :-)))))
فقط 2 روز از سال 95 مونده... چقدر زود گذشت....
ساعت 3 وقت آرایشگاه دارم که موهامو رنگ کنم و هنوووووز نمیدونم چه رنگی!!!!!
3 ماه پیش کلی پول خرج کردم و بالیاژ کردم ولی اصلاااااااا راضی نبودم!!! البته آرایشگره مقصر بود به نظرم!!!
حالا تا ببینیم امروز چی میشه...
دیروز هم که پنجشنبه آخر سال بود و رفتیم مزار پدرشوهر :-) و قاعدتا کل فامیل شوهرجان زیارتمون کردن :-))))
کلی کار عقب مونده دارم که باید انجام بدم.... به شدت هم کمبود وقت دارم....
خب دیروز 23 ام بود و ششمین ماهگرد ازدواج ما :-)
صبح زود باهم رفتیم بیرون دنبال کارامون... حدود 2 ساعت که من تو ماشین نشسته بودم و از اینور به اونور دنبال کارای خونه بود...
بعد دیگه واسه اینکه از دلم دربیاره منو برد اون سر شهر که وسایل هفت سین بخرم :-)
خوشحال شدم که ذوق نشون داد... از این ظرف سفالیا و حوض ماهی ها خریدم :-) کلی هم ذوق کردم واسشون :-))
دیگه هیچ کار خاصی نکردیم...
کلا هم من این روزا بی حوصله ام و هم اون خودشو عن کرده....
الانم من واسه اینکه دعوامون نشه اومدم تو اتاق خواب و خودمو سرگرم لپ تاپ کردم!!!!
در این حد اوضاعمون عاشقانه است :-)))))))))))))))
خبر دیگه اینکه من به کنددددددی دارم خونه تکونی میکنم :-)))) یعنی 5 دقیقه یه کمد رو میریزم بیرون و دو روز طول میکشه جمعش کنم :-)))))
به هیچ عنوان حال و حوصله مهمون بازیای عید رو ندارم!!!! کاش میشد امیدی به کنسل شدن عید داشت :-)))))
خب بعد از خونه تکونی نوبت به وبلاگ تکونی رسید :-)))
نااااجوووور دلتنگ نوشتن بودم.... بالاخره همت کردم و امروز استارت زدم....
6 ماهه که ننوشتم... 6 ماه که زندگیم کلا عوض شده... 6 ماهه متاهلم ....
23 مرداد عروسی ما خیلیییی پرفکت و رویایی برگزار شد. یه پست مفصل در مورد روز عروسی مینویسم و کامل تعریف میکنم.
بعد از اون یک هفته رفتیم ماه عسل! دبی! ماه عسلمون اصلاااا رویایی نبود و اکثرا به دعوا و بحث و قهر گذشت :-)))))
خلاصه زندگیمون رو شروع کردیم... یه دنیای دونفره که حتی ذره ای شبیه به دوران شیرین دوستی نبود :-))))
البته خداییش از دوران نامزدی خیلی بهتره :-) چون تو دوران نامزدی داریش ولی عملا نداریش!!! خیلی دوران بلاتکلیفیه!!!
دوستی خییلیییی خوبه :-))) قدر دوستیاتونو بدونین :-))))
من هرکاری هم بکنم نمیشه این 6 ماه رو خلاصه کرد... بهتره از این مدت بگذریم...
طبق روال قدیم از این به بعد روزانه نویسی میکنم :-)
+آرزو یه دنیا حرف دارم برات... این مدت وبلاگ تو تنها انگیزه من واسه روشن کردن لپ تاپ بوده...
حتی 1 پستت رو از دست ندادم....
از ته ته ته قلبم واسه مامانت دعا میکنم... قوی باش و از تک تک روزای زندگی لذت ببر :-*
++کیا هنوز اینجاها هستن؟ خبر بدین از خودتون