You are my once upon a time

خاطرات من و جانان

You are my once upon a time

خاطرات من و جانان

آخرین مطالب
  • ۹۶/۰۵/۲۷
    55
  • ۹۶/۰۲/۲۸
    54
  • ۹۶/۰۲/۲۶
    53
  • ۹۶/۰۲/۱۶
    52
  • ۹۶/۰۲/۱۵
    51
  • ۹۶/۰۲/۰۲
    50
  • ۹۶/۰۱/۲۷
    49
  • ۹۶/۰۱/۲۴
    48
  • ۹۶/۰۱/۲۱
    47
  • ۹۶/۰۱/۱۹
    46

۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

موهامو دودی زیتونی کردم و بسیارررر راضیم... واقعا رنگ شیکی دراومد...


امروز یه لست خرید طولانی نوشتیم و با جانان داریم میریم پیش به سوی خالی کردن کارتای بانکی :-)))))


فقط 2 روز از سال 95 مونده... چقدر زود گذشت....

۲۸ اسفند ۹۵ ، ۱۵:۵۵
نسیم

ساعت 3 وقت آرایشگاه دارم که موهامو رنگ کنم و هنوووووز نمیدونم چه رنگی!!!!!

3 ماه پیش کلی پول خرج کردم و بالیاژ کردم ولی اصلاااااااا راضی نبودم!!! البته آرایشگره مقصر بود به نظرم!!!

حالا تا ببینیم امروز چی میشه...


دیروز هم که پنجشنبه آخر سال بود و رفتیم مزار پدرشوهر :-) و قاعدتا کل فامیل شوهرجان زیارتمون کردن :-))))


کلی کار عقب مونده دارم که باید انجام بدم.... به شدت هم کمبود وقت دارم....

۲۷ اسفند ۹۵ ، ۱۳:۲۸
نسیم

خب دیروز 23 ام بود و ششمین ماهگرد ازدواج ما :-)


صبح زود باهم رفتیم بیرون دنبال کارامون... حدود 2 ساعت که من تو ماشین نشسته بودم و از اینور به اونور دنبال کارای خونه بود...


بعد دیگه واسه اینکه از دلم دربیاره منو برد اون سر شهر که وسایل هفت سین بخرم :-)


خوشحال شدم که ذوق نشون داد... از این ظرف سفالیا و حوض ماهی ها خریدم :-) کلی هم ذوق کردم واسشون :-))


دیگه هیچ کار خاصی نکردیم...


کلا هم من این روزا بی حوصله ام و هم اون خودشو عن کرده....


الانم من واسه اینکه دعوامون نشه اومدم تو اتاق خواب و خودمو سرگرم لپ تاپ کردم!!!!


در این حد اوضاعمون عاشقانه است :-)))))))))))))))




خبر دیگه اینکه من به کنددددددی دارم خونه تکونی میکنم :-)))) یعنی 5 دقیقه یه کمد رو میریزم بیرون و دو روز طول میکشه جمعش کنم :-)))))


به هیچ عنوان حال و حوصله مهمون بازیای عید رو ندارم!!!! کاش میشد امیدی به کنسل شدن عید داشت :-)))))



۲۴ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۳۰
نسیم

خب بعد از خونه تکونی نوبت به وبلاگ تکونی رسید :-)))


نااااجوووور دلتنگ نوشتن بودم.... بالاخره همت کردم و امروز استارت زدم....


6 ماهه که ننوشتم... 6 ماه که زندگیم کلا عوض شده... 6 ماهه متاهلم ....


23 مرداد عروسی ما خیلیییی پرفکت و رویایی برگزار شد. یه پست مفصل در مورد روز عروسی مینویسم و کامل تعریف میکنم.


بعد از اون یک هفته رفتیم ماه عسل! دبی! ماه عسلمون اصلاااا رویایی نبود و اکثرا به دعوا و بحث و قهر گذشت :-)))))


خلاصه زندگیمون رو شروع کردیم... یه دنیای دونفره که حتی ذره ای شبیه به دوران شیرین دوستی نبود :-))))


البته خداییش از دوران نامزدی خیلی بهتره :-) چون تو دوران نامزدی داریش ولی عملا نداریش!!! خیلی دوران بلاتکلیفیه!!!


دوستی خییلیییی خوبه :-))) قدر دوستیاتونو بدونین :-))))




من هرکاری هم بکنم نمیشه این 6 ماه رو خلاصه کرد... بهتره از این مدت بگذریم... 


طبق روال قدیم از این به بعد روزانه نویسی میکنم :-)


+آرزو یه دنیا حرف دارم برات... این مدت وبلاگ تو تنها انگیزه من واسه روشن کردن لپ تاپ بوده...


حتی 1 پستت رو از دست ندادم....


از ته ته ته قلبم واسه مامانت دعا میکنم... قوی باش و از تک تک روزای زندگی لذت ببر :-*


++کیا هنوز اینجاها هستن؟ خبر بدین از خودتون


۲۱ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۳۱
نسیم