امروز یه روز عاااالی بود....
صبح با یه انرژی توپ بیدار شدم! با جانان قرار گذاشتیم و ساعت 11.5 روبروی بازار طلافروشی همو دیدیم :-)
بهش سرویس هایی که دیروز با مامانم دیده بودم رو نشون دادم تا ببینه سلیقه ام چجوریه!
امیدوارم اون چیزی که میخرن رو منم بپسندم :-/ مخصوصا انگشترش! آخه انگشترِ نشون تو دانشگاه باید همش دستم باشه!
بعد از اونجا رفتیم واسه من یه عطر خوشبوووو خرید :-) اینقده دوسش دارم :-)
عزیززززززمممم کلی مهربون بود امروز :-*
عصر هم با مامانم کلیییی خیابون گردی داشتیم و بالاخره من پارچه لباس نامزدیمو خریدم :-)
یه تور زیتونی رنگ و آستری شیری! ترکیب شیکی شده! قرار بود تور فیروزه ای بخرم ولی چیزی که به دلم بشینه پیدا نکردم!
خیلیییییی خسته شدم....
خدا کنه این بدو بدو ها به یه نتیجه خووووب برسه....
امروز روز ازدواج حضرت فاطمه و امام علی بود! واسه همین مامان دوست داشت امروز پارچه نامزدی رو بخریم :-)
خدایا بابت این روزها و این حسای خوووب ممنونم.... شکرت خدای مهربونم